انتظار
پنجم دي ماه ، تست بارداري يه هاله كمرنگ قرمز داشت ، صبح داشتم ميرفتم سركار ...
مثل هميشه ديرم شده بود ...واسه رسيدن به قطار 7/40 مترو مجبور بودم بدو ام...
توي مترو دلم ميخواست به همه بگم چقدر خوشحالم ، دلم ميخواست به همه بگم دارم مامان ميشم ...
وااااي خداي من چه حس عجيبي داشتم...
همش به اين فكر ميكردم كه بعدازظهر ميرم آزمايش خون ميدم و سند مامان شدنم رو ميگيرم...
مترو نواب ، مثل هميشه مهسا منتظر بود، پياده شدم نشستم پيشش...
داشتم ميمردم دوست داشتم بهش بگم...
مهسااااا ...
يه چيزي بگم؟
يكم صبر كردم بعد گفتم:
من حامله ام...
مهسا يهو چشاش گرد شد، يه جيغ كوچولو زد و محكم بغلم كرد...
چقدر خوشحال بودم از خوشحالي مهسا...
توي كارخونه بي تاب بودم. دوست داشتم زودتر برم آزمايش خون بدم... حالم خوب نبود اصلا...بيقرار بودم
ساعت 2 ديدم نميتونم صبر كنم به آقاي زبرجدي (رئيسم) گفتم حالم خوب نيست و ميخوام برم دكتر و اومد بيرون...
با علي قرار گذاشتم كه توي آزمايشگاه يوسف آباد ببينمش،رفتم خونه لباسمو عوض كردم آژانس گرفتم رفتم يوسف آباد...
ساعت 4/30 تو آزمايشگاه بودم...بهم گفتن يك ساعت طول ميكشه ...
ساعت 5 علي زنگ زد كه نزديك آزمايشگاست...
از دور كه ديدمش دلم براش پر كشيد...
دستمو گرفت فشار داد ، دوست داشتم وسط خيابون بغلش كنم و محكم فشارش بدم...
نگاهش برق ميزد ، مثل هميشه كه با نگاهش باهام حرف ميزد..
چه حس قشنگي بينمون بود...
كنار خيابون رو نيمكت نشستيم...سردم بود...
بهش گفتم چه حسي داري؟
گفت هم خوشحالم هم استرس دارم
اما يه لبخند رو لبش يود با همون برق قشنگ تو چشاش...
گفت به مامان اينا بگيم؟
گفتم بذار جوابو بگيريم ميريم خونشون ميگيم بهشون...
كلي نقشه كشيديم كه چطوري بگيم به بابا و مامان...
ساعت 5 رفتم آزمايشگاه جوابو گرفتم...
خانمه گفت :عزيزم بارداري اما فعلا صبر كن و به كسي اعلام نكن!!!!!
گفت هورمون بتا پايينه و بايد بياد بالاتر...
ترسيدم..
علي پايين پله ها منتظرم بود تا رسيدم پرسيد چي شد...
گفتم خانمه ميگه بارداري اما فعلا به كسي نگو...
استرس داشتم،اگه باردارم پس چرا ميگه به كسي نگو؟
بتا چي هست؟
خدايا يعني ني ني ندارم؟
مامانم زنگ زد پرسيد چي شد؟گفتم دكتر ميگه زود اومدي واسه آزمايش دوباره هفته ديگه بيا
مامان هم حرف دكتر رو تاييد كرد..
اون شب به كسي چيزي نگفتيم...
كلا اون هفته به كسي حرفي نزديم...
صبر كرديم ...
همش در مورد بتا سرچ ميكردم و ميخوندم...
ولي غصه داشتم...ميترسيدم...
اما منتظر موندم...