انتظار
پ نجم دي ماه ، تست بارداري يه هاله كمرنگ قرمز داشت ، صبح داشتم ميرفتم سركار ... مثل هميشه ديرم شده بود ... واسه رسيدن به قطار 7/40 مترو مجبور بودم بدو ام... توي مترو دلم ميخواست به همه بگم چقدر خوشحالم ، دلم ميخواست به همه بگم دارم مامان ميشم ... وااااي خداي من چه حس عجيبي داشتم... همش به اين فكر ميكردم كه بعدازظهر ميرم آزمايش خون ميدم و سند مامان شدنم رو ميگيرم... مترو نواب ، مثل هميشه مهسا منتظر بود، پياده شدم نشستم پيشش... داشتم ميمردم دوست داشتم بهش بگم... مهسااااا ... يه چيزي بگم؟ يكم صبر كردم بعد گفتم: من حامله ام... مهسا يهو چشاش گرد شد، يه جيغ كوچولو زد و محكم بغلم كرد... ...
نویسنده :
مرضيه بشيري
12:39