نخودچي مامان و بابا

niniweblog.com

با وجود علي و با اومدن تو، با تمام وجود خوشبختي رو حس ميكنم...

niniweblog.com

 

انتظار

پ نجم دي ماه ، تست بارداري يه هاله كمرنگ قرمز داشت ، صبح داشتم ميرفتم سركار ... مثل هميشه ديرم شده بود ... واسه رسيدن به قطار 7/40 مترو مجبور بودم بدو ام... توي مترو دلم ميخواست به همه بگم چقدر خوشحالم ، دلم ميخواست به همه بگم دارم مامان ميشم ... وااااي خداي من چه حس عجيبي داشتم... همش به اين فكر ميكردم كه بعدازظهر ميرم آزمايش خون ميدم و سند مامان شدنم رو ميگيرم... مترو نواب ، مثل هميشه مهسا منتظر بود، پياده شدم نشستم پيشش... داشتم ميمردم دوست داشتم بهش بگم... مهسااااا ... يه چيزي بگم؟ يكم صبر كردم بعد گفتم: من حامله ام... مهسا يهو چشاش گرد شد، يه جيغ كوچولو زد و محكم بغلم كرد... ...
19 بهمن 1394

يه صبح قشنگ زمستوني

اين ماه يه حس عجيب داشتم، يه حس با استرس زياد كه بهم ميگفت ديگه اين ماه وقتشه.... چند شب بود خواباي قشنگ ميديدم... علي همش بهم ميگفت كه تست بارداري بگير اما من ميترسيدم همش ميگفتم حالا زوده... آخه سه ماه بود كه ني ني ميخواستيم اما تستهام منفي ميشد...از صحنه منفي شدن تست هراس داشتم اون شب تصميم گرفتم صبح فردا تست رو انجام بدم... تا صبح تو خواب منتظر صبح بودم،چند بار از خواب بيدار شدم و ساعت نگاه كردم،هنوز زود بود... استرس داشتم .. نميدونم چرا اينجوري شده بودم... واااي خدا  همش خواب ميديدم كه تست رو انجام دادم و جواب مثبته و با خوشحالي به بابا ميگم كه من ني ني دارم تو دلم (حالا نميدونم چرا بابا  &nbs...
18 بهمن 1394
1