يه صبح قشنگ زمستوني
اين ماه يه حس عجيب داشتم، يه حس با استرس زياد كه بهم ميگفت ديگه اين ماه وقتشه....
چند شب بود خواباي قشنگ ميديدم...
علي همش بهم ميگفت كه تست بارداري بگير اما من ميترسيدم همش ميگفتم حالا زوده...
آخه سه ماه بود كه ني ني ميخواستيم اما تستهام منفي ميشد...از صحنه منفي شدن تست هراس داشتم
اون شب تصميم گرفتم صبح فردا تست رو انجام بدم...
تا صبح تو خواب منتظر صبح بودم،چند بار از خواب بيدار شدم و ساعت نگاه كردم،هنوز زود بود... استرس داشتم .. نميدونم چرا اينجوري شده بودم... واااي خدا
همش خواب ميديدم كه تست رو انجام دادم و جواب مثبته و با خوشحالي به بابا ميگم كه من ني ني دارم تو دلم (حالا نميدونم چرا بابا )...
ساعت 6/45 صبح دوشنبه 5 دي از خواب بيدار شدم، علي هم بيدار بود ميخواست بره سركار، رفتم دستشويي تستو انجام دادم...........
منفي شد
خداي من
با غصه تستر رو انداختم توي سطل و اومدم بيرون...
به علي گفتم نشد،بغض گلومو گرفته بود،بغلم كرد گفت اشكال نداره عزيزم ماه ديگه
علي رفت...رفتم دراز كشيدم همش بخودم ميگفتم اشكال نداره يه وقت گريه نكنيا حتما خدا نخواسته... اما داشتم از غصه ميمردم ...
ساعت 7/15 شد بايد ميرفت سر كار ، با غصه بلند شدم ،رفتم دستشويي كه صورتمو بشورم ، دستمال كاغذي رو استفاده كردم و در سطلو باز كردم تا بندازمش تو سطل..... چشمم خورد به تستر ....
وااااااااااي خداي من ..... رنگي شده بود...
برداشتمش ،با دقت نگاه كردم يه هاله قرمز افتاده بود روش
باورم نميشد ..............
جواب مثبت شده بود...خدا يا دارم مامان ميشم...
از دستشويي دوييدم بيرون...گوشي رو برداشتم شماره علي...
اشك از چشمام ميومد...دست خودم نبود..نخواسته شماره علي رو گرفتم ...خاموش بود...هنوز از فلايت در نياورده بود...
نميدونم چرا دستام ميلرزيد... دوباره شمارشو گرفتم...
اينبار روشن بود...مثل هميشه گفت جااانم...
علي من دارم مامان ميشم...
علي جواب مثبت شد...
علي خيلي آروم ولي با هيجان گفت راست ميگي؟ (بنده خدا تو مترو بود و بقول خودش جمعيت داشتن بهش فشار مياوردن و نميتونست عكس العمل بهتري از خودش نشون بده)
با هيجان گفتم آره دارم مامان ميشم تستم مثبت شده...
چه حسي بود سورپرايز شده بودم...
لباسامو پوشيدم اومدم بيرون از خونه، تو آسمونا داشتم راه ميرفتم ...
خدا جونم ممنونم ازت ، خدايا دوستت دارم .. خداي من مرسسسسسسييييييييي
علي اسمس زد بهم : عزيزم مبارك باشه، دوستت دارم ، مواظب خودت و نينيمون باش
"خودتو نينيمون" چه جمله غريبي .....
يهو مامانم اومد جلو چشمم ، 7/30 صبح بود بهش زنگ زدم...
سلام مامان
خوبي
مامان ميخواستم يه چيزي بهت بگم
اما فعلا به كسي نگو
فك كنم ني ني دارم تو دلم...
دوياره يه قطره اشك از چشمم افتاد ، تو خيابون اما خلوت بود...
مامانم گفت راست ميگي ؟آزمايش دادي؟
گفتم نه بذار عصري ميرم آزمايش ميدم جواب قطعي رو بهت ميدم
مامان ميگفت از خوشحالي كلي گريه كرده بوده...